دسته
فیدها
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 170862
تعداد نوشته ها : 10
تعداد نظرات : 0
سوره قرآن دعای فرج اوقات شرعی ذکر روزهای هفته
ساعت فلش مذهبی
Rss
طراح قالب



نامه رهبری

حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسف باراست که چنین رویدادی بستر سخن را بسازد، اما واقعیت این است که اگر مسائل دردناک زمینه ای برای چاره اندیشی و محملی برای هم فکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی درهرنقطه از جهان به خودی خود برای هم نوعان اندوه باراست. 
درست که امروز تروریسم درد مشترک ما و شماست، اما لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، بارنجی که مردم عراق، یمن، سوریه و افغانستان طیّ سال های متمادی تحمّل کرده اند دو تفاوت عمده دارد.

متن کامل را در ادامه مطلب ببینید
دسته ها : دلنوشته


امروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم.

پوستر مذهبی، امام زمان

ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت‌و‌پز و من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث می‌کردیم!

که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید،

 آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید.

صدایت آشنا و پر‌رنج بود‼️

پدرم بی درنگ از خواب پرید،

 مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم،

 اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می کردند.

 و شما خودتون رو معرفی کردین:

« ای اهل عالم! من بقیه‌الله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...»

باورمان نمی‌شد.‌ آن‌جا بود که گل از گل‌مان شکفت و زیر لب سلام دادیم:

 «السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه» 

بعد با طنین محمدی‌ات ما را خواستی:

«...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاری‌مان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم.»

وصف نشدنی‌ست. در پوست خود نمی گنجیدیم.

 پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد.

 مادرم سرش روی زانو بود و های‌های گریه می کرد و من و برادرم به خیابان دویدیم!

 خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود!

مردم مثل مورچه هایی که خانه‌هاشان اسیر سیلاب شده بیرون می‌ریختند

یکی دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، 

دیگری گره روسری‌اش را میان کوچه محکم می‌کرد،

 عده ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش به‌خاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفش‌های پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد!

مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک می گفتند.

 قنادی رایگان شیرینی پخش می‌کرد و

 دم گل‌فروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!

ماشین‌ها بوق‌زنان  بانوان کِـل‌کشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور می‌خواندند:

«صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»

خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود.

 نذر 313 صلوات کردم مبادا اجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات می‌فرستاد،

 دیگری قسم می‌خورد که تو را قبلاً در محله‌شان دیده وخیلی‌ها اشک‌هایشان را با آستین پاک می‌کردند تا یک دل سیر تماشایت کنند.

در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان می‌شد، دل شیعیانت مثل سیر‌و‌سرکه می جوشید اما کسی فکر نمی‌کرد به این زودی‌ها ببـیندت.

راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَل ظهور مهدی(عج)، مَثَل برپایی قیامت است. مهدی(عج) نمی آیدمگرناگهانی.

" قسم می خورم این اثرِ دعای توست که تاکنون ما زیر عَلَمت مانده ایم." 

کاش زودتر برسی...


مهدی فاطمه (عج)ما زنده ایم که این رویای زیبا رو به چشم ببینیم؟؟

 التماس دعای فرجش صلوات بفرست......


دسته ها : دلنوشته
X